بنیاد علمی CPH
اگر خلقت کیهان آگاهانه و هدفمند است ، آیا خالق پیغامی از خود بجای گذاشته که بواسطه آن بتوان به رمز آفرینش هستی پی برد؟
طی مقاله ای که توسط استفان هسو فیزیکدان دانشگاه اوریگان و آنتونی زی فیزیکدان دانشگاه کالیفرنیا (سانتا باربارا) در مجله اختر فیزیک چاپ شد یک ایده در این مورد مطرح کردند: اخترشناسان می توانند در میان پس زمینه ریز موج کیهانی (cosmic microwave background) که پژواک مهبانگ است بدنبال پیغامی از خالق باشند.این فیزیکدانان می گویند تحقیق ما با طرح این پرسش کاملا علمی که در واقع اگر پیغامی وجود داشته باشد این پیغام و واسطه آن چیست سعی در پاسخ به آن دارند. هسو و زی می گویند خالق ناحیه انبساط را بگونه ای میزان و تنظیم کرده تا یک پیام دوگانی را در نقاط گرم و سرد پس زمینه ریز موج کیهانی رمزگذاری کند. ناحیه انبساط منطقه ای که مسئول انبساط کیهان اولیه است. این دو دانشمند می گویند که پس زمینه ریز موج مانند "تابلوئی بسیار بزرگ در گستره آسمان است" که برای تمامی تمدنها در تمامی کهکشانها قابل روئیت است. به دلیل اینکه مناطق مختلف کیهان آنقدر از هم فاصله دارند که نمی توان تصور کرد ارتباط آنها بطور اتفاقی صورت گرفته بنابراین فقط یک خالق یکتا می تواند پیغامی را در این پس زمینه قرار دهد که برای تمامی تمدنها قابل ردگیری باشد.با در نظر گرفتن تعداد محدود نواحی ناهمگن آسمان ، هسو و زی محاسبه می کنند که این پیغام می تواند محتوی 100.000 بیت (bit)اطلاعات باشد. برای مثال یک چنین پیغامی ممکن است قوانین بنیادی فیزیک را آشکار کند. پژوهشهای فعلی مانند کاوشگر ویلکینسان -که دمای پرتو این پس زمینه را با دقت بالائی اندازه می گیرد- تفکیک زاویه ای و حساسیت کافی برای ردگیری نوسانات حرارتی محدودی که این پیغام را رمزگذاری کردند را در اختیار ندارند. اما تجهیزات آینده ممکن است توانائی انجام این کار را داشته باشند. این فیزیکدانها اصرار دارند که دانشمندان داده های بعدی مربوط به پس زمینه ریز موج را برای یافتن الگوهای احتمالی تجزیه و تحلیل کنند. داگلاس اسکات و جیمز زیبین از دانشگاه بریتیش کلمبیا در کانادا طی مقاله ای دیگر که در مجله اختر فیزیک منتشر شد می گویند که هسو و زی مقدار اطلاعات رمزگذاری شده در پس زمینه ریزموج را زیاد بر آورد کردند.هسو در پاسخ می گوید" هر دو گروه قبول دارند که یک پیغام کیهانی در پس زمینه ریز موج رمزگذاری شده است. اما بر سر مقدار حجم این اطلاعات با هم اختلاف نظر دارند."
اصل مقاله
ممکن است در بین شما کسانی باشد که به« تناسخ روح » اعتقاد داشته باشند ، اما بودائیان ، بخصوص« هندی ها » اعتقاد عمیق و متعصبانه ای به نظریه تناسخ دارند شاید یکی از دلایل این موضوع گذشته از آموزه های دینی آنان ماجراهایی است که برای مردم اتفاق می افتد .مانند داستان زندگی دختری بنام " شانتی " که طعم دو بار زندگی کردن را چشید :
دختر جوان مدعی بود که قبلآ زندگی کرده است و دانشمندان کنجکاو که او را مورد آزمایش قرار دادند، باید به شکست خود اعتراف می کردند. والدین « شانتی دیوی »shanti devi ) ( که از طبقه متوسطی بودند در شهر دهلی زندگی ساده و آرامی را سپری می کردند. « شانتی » در سال ۱۹۲۶ به دنیا آمد و هیچ چیز غیر عادی در تولد او وجود نداشت، تا والدینش را از آنچه که در پیش بود آگاه سازد. زمانی که دوران کودکی خود را پشت سر میگذاشت ، مادرش متوجه سردرگمی او شد و در اعمال و رفتارش دقت بیشتری کرد و به نظرش آمد که « شانتی » در موقع صحبت با یک فرد خیالی گریه می کند . و بعد از آن بود که والدینش در مورد سلامتی او نگران شدند. در همان سال « شانتی » کوچولو به مادرش گفت که قبلآ در شهری بنام « موترا »( Muttra ) زندگی میکرده و خانه ای را که مدعی بود در آن زندگی می کرده ، برای مادرش توصیف کرد. مادر این موضوع را با پدر شانتی در میان گذاشت و او نیز به نوبه خود دخترش را نزد پزشکی برد. بعد از اینکه دخترک داستان عجیبش را برای دکتر تعریف کرد، او تنها سرش را تکان داد. اگر شانتی دچار مشکل عقلی بود، مورد بسیار نادر به شما می رفت و در غیر اینصورت دکتر جرآت بیان حقیقت را نداشت. دکتر به پدر توصیه کرد که گاه بگاه سوالاتی را از شانتی بپرسد و پاسخ های او را یادداشت کند و اگر بچه بازهم سر حرفش ایستادگی کرد ، مجددآ به وی مراجعه کنند.
« شانتی دیوی » هرگز داستانش را تغییر نداد. تا سن ۹ سالگی والدین پریشان او، از حرفهای دخترشان متعجب نمی شدند ، زیرا با بی میلی پذیرفته بودند که دخترشان دیوانه شده است. در سال ۱۹۳۵ دختر به والدینش گفت که او در « موترا » ازدواج کرده و سه فرزند به دنیا آورده بوده است. او مشخصات پسرانش را توصیف کرد و اسامی آنها را به زبان آورد، و ادعا کرد که نامش در زندگی قبلی اش « لوجی » Ludgi ) ) بوده است . اما در برابر این اظهارات، والدین شانتی تنها خندیدند و اندوهشان را پنهان ساختند.
یک شب در حالی که شانتی و مادرش سرگرم آشپزی بودند، در به صدا در آمد و شانتی دوید که در را باز کند، هنگامه که بازگشت او بیش از حد معمول طول کشید، مادر به دنبال دخترش به دم در رفت و او را در حالیکه به غریبه ای که روی پله ها ایستاده بود خیره نگاه می کرد، پیدا کرد.
دختر بچه گفت: « مادر ! این مرد پسرعموی شوهرم است. او هم در شهر « موترا » و در نزدیکی خانه ما زندگی می کرد. ». آن مرد حقیقتآ در موترا زندگی میکرد و آمده بود تا در مورد موضوع شانتی با پدر او گفتگو کند. او « شاتی » را نشناخت اما به والدین او گفت پسر عمویی دارد که همسرش بنام « لوجی » را ده سال پیش هنگام زایمان از دست داده است. والدین نگران شانتی داستان دخترشان را برای غریبه تعریف کردند و او موافقت کرد که پسر عمویش را به دهلی بیاورد تا ببیند که « شانتی » او را می شناسد یا خیر. دختر از این نقشه اطلاعی نداشت، اما وقتی شخص مورد نظر وارد شد، دختر خودش را در آغوش او انداخت و با بغض و گریه گفت، این مرد همسرش است که به نزد او برگشته است . والدین شانتی به همراه آن مرد متحیر و سردرگم ، نزد اولیای امور رفتند و داستان باور نکردنی شان را برای آنان بازگو کردند. دولت هند یک کمیته ویژه از دانشمندان را برای بررسی و تحقیق در این باره که توجه عموم مردم را به خود جلب کرده بود، تشکیل داد. آیا « شانتی » تجدید تجسم « لوجی » بود؟
دانشمندان « شانتی » را به شهر « موترا » بردند. دختر به محض پیاده شدن از قطار، مادر و برادر شوهرش را شناخت و اسامی آنها را گفت و با وجود اینکه پدر و مادرش تنها زبان هندی را به وی آموخته بودند، با آنها به لهجه محلی « موترا » صحبت کرد . دانشمندان با حیرت فراوان به آزمایشات خود ادامه دادند، آنها چشمان دختر را بستند و او را سوار کالسکه کردند و خود نیز به همراهش رفتند. شانتی بدون تآمل راننده را در مسیر های مختلف شهر هدایت کرد و مشخصات برجسته هر محلی را که از آن عبور می کردند، توصیف می کرد.
بالاخره « شانتی » به راننده فرمان داد که در انتهای یک کوچه باریک بایستد. او گفت: « اینجا همان جایی است که من زندگی میکردم » . وقتی نوار پارچه ای را از چشمانش باز کردند، پیرمردی را دید که جلوی در نشسته و سیگار می کشید. شانتی به آنها گفت که آن مرد پدر شوهرش، ودر واقع پدر شوهر « لوجی » بوده است. شانتی بطور باور نکردنی دو فرزند بزرگش که بسیار مسن تر از خودش بودند را شناخت ، اما کوچکترین آنها را که تولدش به قیمت زندگی لوجی تمام شده بود بخاطر نیاورد. دانشمندان در ابراز نظراتشان محتاط بودند و همگی معتقد بودند که، کودکی که در دهلی به دنیا آمده به طریقی، زندگی ای را با جزئیات شگفت آور در « موترا » بیاد می آورد. آنها گزارش دادند که هیچ نشانه ای از فریبکاری وجود ندارد و برای آنچه که دیده اند ، نیز هیچ توضیح علمی ندارند.
داستان کاملآ مستند « شانتی دیوی » در پرونده های پزشکی و دولتی ثبت شده است. در سال ۱۹۵۸ وی در پاسخ به سوال متخصصین گفت که : یاد گرفته تا خودش را با زندگی دوم تطبیق بدهد و اظهار داشت که اشتیاق دیرینه اش نسبت به گذشته عجیبش زیاد هم آسایش او را مختل نکرده است.
" آیا تناسخ روح وجود دارد!!؟ "
هاله، بازتاب ماهیت واقعی ما در هر لحظه است. در اینجا لازم است منظور خود را از «ماهیت واقعی» و اینکه چرا برای کشف آن قدری تلاش لازم است، بیان کنم. در جوامع ما بر سمبولها، کلیشهها، عادتها، آداب و رسوم، رفتارهای سطحی، ظاهرسازی، پیروی از دیگران و تسلیم بی قید و شرط در برابر دیگران تأکید میشود. تعلیم و تربیت ما، عمیقاً بر پایهی دیدگاهها و انتظارات افرادی است، که سعی میکنند بر مردم تسلط پیدا کنند.
هنگامی که ما همهی عادتها، کلیشهها، آداب و رسوم، ظاهرسازیها، و رفتارهای سطحی خود را تشخیص میدهیم و کنار میگذاریم، و کاملاً آگاه، طبیعی و آزاد میشویم، آنچه باقی میماند ماهیت واقعی ما است. بعضی از مردم چنان به آداب و عادتهای خود چسبیدهاند، که کشف ماهیت واقعیشان اگر غیر ممکن نباشد، بسیار مشکل است. تنها راه دستیابی به یک بصیرت فوری پیرامون شخصیت این افراد، تماشای هاله آنها است، زیرا هاله ماهیت واقعی آنها را از ورای پوشش رفتارهای سطحی نشان می دهد.
به طور کلی، هر چه هاله رنگینتر، واضحتر، و روشنتر باشد، صاحب آن دارای شخصیتی بهتر وروحی والاتر است. همچنین هر چه پراکندگی انرژی در هاله یکنواختتر باشد، آن شخص سالمتر و متعادلتر است. پراکندگی انرژی در هاله، میتواند به عنوان یک ابزار تشخیصی قوی در پزشکی مورد استفاده قرار گیرد، البته معمولاً به تجهیزات پیچیده نیز نیاز است.
هاله ما همه بدن را احاطه کرده است، اما تفسیر رنگهایی که توضیح داده میشود، فقط به هالهی اطراف سر مربوط است. معانی رنگهای هاله اطراف سر، که توضیح داده میشود، در متون تخصصی مورد اشاره و تایید قرار گرفته است. وقتی دیدن هاله را به خوبی یاد گرفتید، میتوانید خودتان صحت آن را با تمرکز روی افکار خاص هنگام تماشای هاله خود، یا بیان افکار دیگران در هنگام مشاهدهی هاله آنها تحقیق کنید.
مردم معمولاً در هالهی خود یک یا دو رنگ غالب دارند. این رنگها (یا جفت هالهای آنها) به احتمال قوی، رنگهای مورد علاقه آنها هستند. علاوه بر رنگهای غالب، هاله، افکار، احساسات و آرزوها را هم منعکس میکند که به صورت نقاط درخشان، ابرها یا شعلههایی، معمولاً با قدری فاصله از سر، به چشم میخورند. مثلاً یک برق(درخشش) نارنجیرنگ در هاله، نشانگر فکر یا علاقه به اِعمال قدرت و کنترل دیگران است. نارنجی به عنوان یک رنگ غالب، نشاندهنده قدرت و توانایی کنترل مردم است. برقهایی که به سرعت تغییر میکند، نشاندهنده افکاری هستند که به سرعت تغییر میکنند.
معنای رنگهای خالص و روشن هاله (رنگهای رنگینکمان؛ رنگهای روشن، درخشان و تکرنگ)
ارغوانی: نشاندهندهی افکار معنوی است. ارغوانی هرگز به صورت رنگ غالب در هاله دیده نمیشود، بلکه فقط به صورت ابرها یا شعلههایی گذرا دیده میشود و نشاندهندهی افکاری واقعاً معنوی است
سبز:آرامش، تعدیل انرژی، قدرت طبیعی شفابخشی. همهی شفادهندگان ذاتی، این رنگ را در هالهی خود دارند. افرادی که رنگ سبز در هالهی آنها غالب است، شفادهندگان ذاتی هستند. هر چه رنگ سبز در هاله قویتر باشد، فرد، شفادهندهی بهتری است. این افراد، عاشق باغبانی نیز هستند و معمولاً « دستی سبز » دارند، همه چیز برای آنها میروید. بودن در کنار فردی با هالهی سبز و قوی، تجربهای بسیار آرامشبخش است. تفکر سبز، نشانگر حالت آرامش و شفابخشی است
سبز آبی: نشاندهندهی کیفیت پویای زندگی، شخصیت پرانرژی، قدرت فرافکنی، و تحتتاثیر قرار دادن دیگران است. افرادی که رنگ سبز آبی در هالهی آنها غالب است، میتوانند کارهای زیادی را همزمان انجام دهند، و قدرت سازماندهی قابل توجهی دارند. این افراد وقتی مجبور باشند روی یک موضوع تمرکز کنند، احساس خستگی و کسالت میکنند. مردم، عاشق رؤسایی با هالههای سبز آبی هستند، زیرا چنین رؤسایی به جای اینکه فقط دستور بدهند، اهدافشان را بیان میکنند و به این ترتیب در گروه خود بهتر نفوذ میکنند. تفکر سبز آبی، تفکری است پیرامون سازماندهی و تاثیر بر دیگران.
آبی: وجود متعادل، تحمل در زندگی، سیستم عصبی آرام، ارسال نیرو و انرژی. افرادی که دارای رنگ غالب آبی در هالهی خود هستند، افرادی آرام و متعادل هستند که آمادهاند حتی در غاری زندگی کنند وزنده بمانند. آنها با تحمل زیاد و قدرت بقا متولد میشوند. تفکر آبی، تفکری است دربارهی آرامش سیستم عصبی و کسب تعادل ذهنی، یا دربارهی بقا و تحمل شرایط سخت. هنگامی که فرد در حال دریافت یا ارسال انرژی یا تلهپاتی است، رنگ آبی درخشان میتواند هر رنگ دیگر را در هاله، تحتالشعاع خود قرار دهد. مثلاً ‹‹میشلدسمارکوئت›› مؤلف «پیشگویی تیااوبا» اغلب در سخنرانیهایش هالهای با رنگ آبی درخشان دارد، مخصوصاً هنگامی که به سؤالهای حاضران پاسخ میدهد.زرد: شادی، آزادی، عدم وابستگی، پخش کردن نیروهای حیاتی. افرادی که هالهی زرد و درخشان دارند، سرشار از شادی درونی هستند، بسیار بخشندهاند و به هیچ چیز وابستگی ندارند. هالهی زرد رنگ در اطراف سر، نشاندهندهی تکامل بالای روحی است. این امضای یک استاد معنوی است. از کسی که چنین هالهای ندارد، انتظار تعلیمات معنوی نداشته باشید. بودا و مسیح، هالههای زرد رنگی در اطراف سر داشتند، که تا بازوهایشان امتداد داشت. امروزه در روی زمین به ندرت میتوان هالهای بزرگتر از یک اینچ (5/2 سانتیمتر) پیدا کرد. هالهی زرد رنگ، نتیجهی فعالیت بالای چاکرای پیشانی است(که افراد زیادی در کلاسهای هاله میتوانند آن را با درخشش بنفش مشاهده کنند). افراد دارای شخصیت والای معنوی، چاکرای پیشانی خود را در طول سالها فعال نگه میدارند، زیرا همیشه در ذهن خود افکاری عمیق و معنوی دارند. وقتی این چاکرا در حال فعالیت بالا مشاهده میشود هالهای زرد رنگ (جفت هالهای رنگ بنفش) اطراف آن پدید میآید که تمام سر را احاطه میکند. تفکر زرد نشانگر شادمانی، رضایت و خرسندی است.
نارنجی: ترقی و تعالی اخلاقی و معنوی، جاذبه و الهام. نارنجی نشانه قدرت است، توانایی و یا تمایل به کنترل دیگران. هرگاه نارنجی رنگ غالب هاله میشود، معمولاً در کنار رنگ زرد قرار میگیرد و با مشارکت آن رنگ طلایی را پدید میآورد که نه تنها نشانگر یک استاد معنوی است، بلکه بر یک استاد قدرتمند معنوی دلالت میکند، شخصی با تواناییهای منحصر به فرد. تفکر نارنجی، تفکری است پیرامون اعمال قدرت و تمایل به کنترل دیگران.
سرخ: افکار مادی، افکاری پیرامون جسم فیزیکی. رنگ غالب قرمز در هاله، نشانگر افراد مادیگرا است.
صورتی(= ارغوانی+ سرخ): عشق معنوی. برای پدید آوردن صورتی روشن و تمیز، باید رنگ ارغوانی(بالاترین فرکانسی که میبینیم) و سرخ (پایینترین فرکانس) را ترکیب کنیم. هالهی صورتی نشان میدهد که شخص به تعادل کامل بین آگاهی معنوی و وجود مادی دست یافته است. تکامل یافتهترین افراد، نه تنها هالهای زرد رنگ اطراف سر خود دارند، بلکه یک هالهی بزرگ صورتی نیز دارند، که تا مسافتی زیاد گسترش یافته است. رنگ صورتی در هاله، در روی زمین نادر است و تنها به صورت یک فکر گذرا ظاهر میشود، نه یک رنگ غالب در هاله.
معنی رنگهای کدر : رنگهایی که تیرهتر از زمینه به نظر میرسند و بیشتر شبیه دود هستند تادرخشش
قهوهای: نا آرامی، آشفتگی، مادیگرایی، نفی معنویت.
خاکستری: افکار تیره، افسردگی، نیات مبهم، بروز جنبه تیره شخصیت.
خردلی: درد، ناراحتی، خشم.
سفید: بیماری شدید، تحریک مصنوعی (اثر داروها). چرا رنگ سفید در هاله نشانهی مشکلات است؟ رنگ سفید در واقع نوعی شلوغی و بینظمی رنگها است نه هارمونی مجموعهای از تک رنگها، بنابراین هالهی سفید نشانگر فقدان هارمونی (نا هماهنگی) در بدن و ذهن است. طبیعت که ما قسمتی از آن هستیم، مجموعهای هماهنگ است. این هماهنگی ناشی از هماهنگی مطلق و آهنگین نوسانها است، که در فیزیک کوانتومی مدرن تا حدی توصیف شده است. چند ساعت قبل از مرگ، هاله سفید میشود و وضوح آن به شدت افزایش مییابد. توجه داشته باشید که در اکثر فرهنگها رنگ سفید نماد مرگ است (نه رنگ سیاه)، زیرا در گذشته مردم میتوانستند عملاً هالهی سفید قبل از مرگ را ببینند. به نظر میرسد که پیشینیان ما خیلی بیشتر از آنچه ما بتوانیم باور کنیم، میدانستند.رابطه انسانها و خداوند ، رابطه یک جانبه نیست . او نمی تواند از انسانها انتظار داشته باشد که در تمام دوران حیات خود به دنبال عدالت باشند ، ولی در عوض ، انسانها از او انتظار عدالت نداشته باشند...
اگر قرار بود من به جای ابراهیم پیامبر با خدا صحبت کنم ، چنین می گفتم :
خدایا ، من نمی توان بفهمم که چرا اجازه می دهی این گونه اتفاقات دردناک برای انسانهایی اتفاق بیفتند که مقرر کرده ای دوستشان بداری. شاید در کار های تو نکته ای نهفته است که من از درک آن عاجزم. اما من خواهان آنم که از تو در زمینه آنچه که انجام داده ای سوال کنم و از تو پاسخ بخواهم. من نمی توانم صرفا به این پاسخ بسنده کنم که این کارها "بخشی از خواست و اراده خداوندی است" ، یا اینکه کارها " همگی در جهت دستیابی به یک خیر نهایی است". خدایا تو را به چالش نمی کشم ولی از تو پاسخ می خواهم...
( کنث اس کندلر – استاد برجسته روانپزشکی و مولف 300 مقاله و چندین کتاب )
آنچه دارای اهمیت است این است که فرد بتواند قبول کند که چیزی را نمی داند و بتواند با آن "ندانستن" به زندگی ادامه دهد ، زیرا زندگی کردن با پرسشهای حل نشده ، بخشی از حیات ماست.من در زمینه تطابق و وفق دادن تصویر خدایی که قادر مطلق است و تصویر خدایی که دوست می دارد با مشکلاتی مواجه هستم. اگر از من در مورد الکترون سوال کنید من می توانم هم در مورد نوع موجی و هم در مورد نوع ذره ای آن صحبت کنم و می توانم با این دو گانگی کنار آیم. ولی در نظر من تصویر خدایی که دوست دارد و تصویر خدایی که جهان را اداره می کند جدا ، متفاوت و متناقض است. ممکن است دلیل این امر این باشد که درک من از این دو گانگی دینی به اندازه درکم از بحث الکترون نباشد. ( خانم جوسلین بل برنل - اخترشناس)
...
تبیینهایی برای "مسئله رنج" وجود دارند که به طور سنتی از سوی کلیسا ها به آنها پرداخته اند ؛ اما باید بگویم که من هیچ یک از آن دلایل را قانع کننده نیافته ام:
1- علت رنجهایی که ما متحمل می شویم بد بودن ماست.- این تفسیر به نظر غیر اخلاقی می آید ، زیرا جرمی را شکل می دهد و از افرادی که رنج می برند می خواهد که خود را ملامت کنند تا شهرت خداوند محفوظ بماند... این تفسیر مشخص نمی دارد که چرا یک طفل باید رنج ببرد و در نهایت با مرگ روبرو شود...
2- دلایل غیر قابل درکی بر تحمیل نمودن درد و رنج وجود دارد که درک آن توسط انسان امکانپذیر نیست.- اما آن دسته از افرادی که ایمان ندارند در تلاشند که دلایل این امر را درک کنند . این تفسیر و تعبیر ، در حقیقت ، تفسیر نیست و خداوند و اعتبار او را با جدا و دور نگه داشتن وی از فرد و ایجاد حائل ، حفظ می کند.
3- الگوی مصیبت و آزمایش. براساس این الگو ، مصیبت جهت منزلت بخشیدن انسان بر وی نازل می شود. – اگر چنین تفسیری را بپذیریم ، پس باید قبول کنیم که خداوند در اغلب موارد به درستی عمل نمی کند ، زیرا افرادی وجود دارند که در زیر بار مصائب خرد و شکسته می شوند. نکته حائز اهمیت در هریک از این تفسیر ها آنست که در نظر خداوند ، هدف وسیله را توجیه می کند.
4- تفسیر "مربا در فردا" – نامی که براسا س تجارب ناشی از جیره بندی مواد غذایی در زمان جنگ برگزیده ام. در آن زمان ، مادران انگلیسی به بچه های خود وعده می دادند که اگر امروز فلان غذای بدمزه را بخورند ، فردا به آنها مربا خواهند داد و به این ترتیب کودکان خود را ترغیب به خوردن آن غذا می کردند.تفسیر "مربا در فردا" در مورد رنجها و مصائب ، بشارت آمدن جهانی را می دهد که در آن دردهایی را که در این دنیا تحمل کرده ایم جبران خواهد کرد. این تصویر ، خدای قادری را به ما نشان می دهد که به خاطر وفاداری ، پاداش می بخشد نه خدایی که دوست می دارد و مهربان است.
( خانم جوسلین بل برنل - اخترشناس)
خود شکنانه ترین عمل [انسان] تاکنون این بوده است که بستاید و بپرستد و بداند چگونه از خویشتن پنهان کند که اوست که آفرید آنچه را ستود ... (نیچه- اراده قدرت – کتاب دوم )
... اینکه اعتقاد داشته باشیم در خلقت جهان یک قدرت سازمان دهنده به عنوان "علت اولی" ضرورت دارد ، یک چیز است و معرفی کردن این قدرت به عنوان خدایی که در کتاب مقدس آمده است ، چیز دیگری است.
من یک کیهان شناس هستم . کار من مطالعه تکامل جهان است و به مدت چهل سال به انجام این کار مبادرت ورزیده ام. به نظر من حادثه خلقت ، اثبات وجود خداوند نیست. من معتقدم که امکان ارائه هیچ اثباتی وجود ندارد. به گمان من انسان می تواند ایمان خود را با گفتن اینکه رخداد خلقت ، روی داده است تقویت کند اما نظریه انفجار بزرگ اذعان نمیدارد که این رخداد ، خلقت جهان است. این رویداد یک فاجعه است ، با این همه ، معمای خلقت جهان از "هیچ چیز" همچنان به عنوان یک راز باقی می ماند.
(آلن سانداژ- اختر شناس)
در نظر من یهودیت ، نماد حس قدرتمندی از استمرار و تداوم است. هنگامی که متون آنرا پیش روی خود می گشایم و به مطالعه آنها می پردازم- متونی که نه تنها پدر بزرگ و مادر بزرگ من ، بلکه اجداد آنها و گذشتگان آنان تا 25 قرن پیش ، آنها را مطالعه کرده و سعی در درک و فهم آنها داشته اند- یک حس قوی در من ایجاد می شود ، حسی که به من می گوید به چیزی تعلق دارم که جهت دهنده است. با این حال من برای فرزندان خود بیمناکم. آنان چگونه می توانند بیاموزند که چطور خود را جمع و جور نمایند. به نظر من ما قصد نداشتیم چنین زندگی کنیم . قصد ما این بود که در جوامعی کوچک تر ، اما با معنای قوی تری از ساختار و استمرار ، رشد کنیم.
( کنث اس کندلر – استاد برجسته روانپزشکی و مولف 300 مقاله و چندین کتاب )
من در روسیه بزرگ شده ام ، در کشوری که همه ما در ابتدا فکر می کردیم لنین فرد بزرگی بوده است که همه مردمان را آزاد کرد. بعد ها نسل دیگری از مردمان روسیه ، استالین را فرد بزرگی تلقی می کردند و معتقد بودند او همه ما را به آزادی رسانده است. در حال حاضر ادیان توحیدی بر این نکته اصرار دارند که تنها یک خداوند وجود دارد و هم اوست که همه ما را آزاد کرده است. من معتقدم که استالین کوچک تین نیتی در اعطای آزادی به مردم نداشت. وقتی در این اندیشه تعمق می کنم که فردی وجود دارد که با همه بزرگی و خوبی و حلاوتش برای آزادی تمام ما خواهد آمد، همواره به خاطر خواهم آورد که چنین عقیده ای تا چه اندازه می تواند خطرناک باشد. وقتی مشاهده می کنم برخی افراد در روسیه از کمونیسم به دین روی می آورند ، با خود می اندیشم که آیا این افراد به دنبال آزادی هستند یا آنکه نوع متفاوتی از بردگی را جستجو می کنند.
(آندره لیند- کیهان شناس – یکی از بنیانگذاران نظریه جهان تورمی که نشان می دهد جهان احتمالا در خلال مراحل اولیه تکامل ، وارد مرحله خود باز آفرینی شده است.در این مرحله جهان به تعداد بسیار زیادی از مناطق عظیم نمایی تقسیم می شود که در هر منطقه از آن قوانین فیزیکی متفاوتی حاکم است. دارای 175 مقاله Andei Linde )
متافیزیک لغتی است یونانی و مرکب است از دو کلمهٔ «متا» یعنی مابعد و «فیزیک» یعنی طبیعت و متافیزیک یعنی «مابعداطبیعه» و با «ماوراءالطبیعه» تفاوت دارد. اگرچه با اغماض می توان آنرا با ماوراءالطبیعه یکی دانست.
متافیزیک را ریشه فلسفه میدانند. محققان متافیزیک به بررسی علل اولیه میپردازند. پارمنیدسفلسفه مدرن چون مبتنی بر تجربه بود انتقادات زیادی را متوجه آن دانستهاست. ا
ارسطو برای چنین دانشی از سه نام بیشتر استفاده کرده است :حکمت /فلسفهٔ اولی/خداشناسی
ابنسینا این دانش را به بخش الهیات به معنای اعم و الهیات به معنای اخص تقسیم کرد.
کریستیان ولف اصطلاح هستی شناسی را برای معنای اعم در نظر گرفت و معنای اخص را متشکل از سه بخش دانست : خداشناسی و کیهان شناسی و روان شناسی. که موضوع آنها به ترتیب خدا، جهان و نفس است.
این مباحث به این دلیل مابعدالطبیعه نام گرفت که در قرن اول پیش از میلاد، شخصی به نام آندرونیکوس رودسی، آثار ارسطو را جمع آوری و تنظیم میکرد. او کتابی را که امروزه به مابعدالطبیعه یا متافیزیک معروف است، بعد از کتاب طبیعت یا فیزیک قرار داد و به این جهت، اسم آن را متافیزیک گذاشت که در یونانی یعنی آنچه بعد از فیزیک (کتاب فیزیک) میآید. (وبه همین ترتیب، مابعدالطبیعه که لغتی عربی است، یعنی آنچه بعد از طبیعت میآید و هر دو واژه به یک معنا ست.) از آن پس، این نوع مباحث، مابعدالطبیعه یا متافیزیک و اصطلاحاتش، اصطلاحات مابعدالطبیعی نام گرفت. به طور کلی به تمام پدیدههایی که غیر قابل توضیح بوسیلهٔ قوانین حاکم بر دنیای مادی و فیزیکی باشند، متافیزیک گفته میشود. یعنی فراتر از قانون طبیعی. ممکن است پدیدههایی در گذشته وجود داشتند که از نظر عقلی محال به نظر میرسیدند، برای مثال سوراخ کردن فلزات بوسیلهٔ نور ولی محال بودن آن پدیده به خاطر عدم رشد کافی علم درآن زمان بود. به اینگونه پدیدهها متافیزیک گفته نمیشود. پدیدهٔ متا فیزیک، پدیدهای است که ماهیت و منشأ نیروی آن مشخص نباشد. اتفاق هر پدیدهای منوط به وجود نیرو و فاعلی است. نیروها در فیزیک مشخص هستند، ولی در متافیزیک نامشخص و مبهم. به عبارت بهتر نیروی متافیزیکی را نمیتوان فرمولبندی کرد. سوال مهمی که در اینجا ممکن است پیش بیاید این است که: پس چگونه یک نیروی متافیزیک در دنیای طبیعی بروز میکند و میتواند بر روی محیط اطرافش که مادی است تاثیر بگذارد، به گونهای که قابل مشاهده برای ما باشد.
فیلسوفانی که در زمینه متافیزیک کارکردهاند متافیزیسین نامیده میشوند. برخی از آنها: این فیلسوفان مبانی متفاوتی برای متافیزیک پیشنهادی خود مطرح کردند. متافیزیک برخی از آنها متافیزیک عقلانی (برمبنای عقل) و متافیزیک برخی دیگر از آنها متافیزیک حسّی (برمبنای حسّیات)است.